قلبم مجاب شد

ساخت وبلاگ

 بالاخره قلبم مجاب شد. حقیقت توی عمق ذهنم نشست. باور کردم احساس یکطرفه ام و نبودنت رو.البته مدتهاست پذیرفتم ولی وابسته بودم به همون محبت  های یکطرفه.اما آدم یه جایی حالش از خودش بهم می خوره،هی کوچیک و کوچیکتر می کنه خودش رو....... دبگه خیالت گرمم نمی کنه . روزهای عجیبی بود ، خیالت با من بود اما قشنگ بود.بالاخره  واقعیت از حباب خیال بیرون آمد. تو که خیلی  زود مسلط شدی ، فقط مدارا کردی من آرام بشم. دیگه صدای  قلبت رو  نمی شنوم.یه موقعی نمی خواستم  بپذیرم  که نیستی ! گاهی دوست داریم به  خودمون دروغ بگیم،لازم داریم.می خواستم باشی با عناوین مختلف ،خودم رو مجاب کردم ، که قلبت با منه .آخه وابسته ی خیالت بودم وگرنه تو که کاری نمی کردی وابسته بشم ، من محتاج توجه  تو بودم که خدا رو شکر نمی کردی....   آخه  با خیال  تو  می تونستم عاشقی کنم ، بخندم ، بهشت رو تجربه کنم .   تو خوب بلدی با ملاحظه  و گاهی کم توجهی به آدمها زمان بدی ، خودشون رو جمع و جور کنند.. الان می تونم خیالت رو آزاد کنم.  .......خواستم بگم بیا بخون ، گفتم فرقش چیه ؟ من که نمی فهمم می خونی یا نه ، کی میای و میری . شاید یه روز مسیرت از اینجا گذشت و خوندی و مثل اغلب  اوقات، خاموش رفتی....... می دونی توجه زیاد اونم وقتی داستان یه طرفست، طرف مقابل رو دلزده می کنه. من  خسته و دلزدت کردم. ولی می خوام آزاد بشم از این  استیصال و امیدوارم دیگه هرگز مزاحمت نشم.  از زمان هایی که صرف من کردی، از رفتار محترمانه  ات ، از صبوری و حوصله ات، از رازداریت ، از سلامت اخلاقت سپاسگزارم . خدا رو شکر  عاشق تو شدن که اینقدر محکمی.  منو ببخش هیچوقت قصدم  از نوشتن  و توجه وسوسه نبود ، عشق  از من قدرتمندتر بود.آشنایی با شما باعث افتخاره. خداحافظ مرد بزرگ.شاد باش  و بدرخش.

مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 19 خرداد 1398 ساعت: 5:24