خدانگهدارت باشه

ساخت وبلاگ

دمدمهای صبح بیدار شدم  ،...مشغول کارهای معمول هر روز ... واز منزل بیرون اومدم ... چقدر هیجان داشتم برای دیدنت ....  تو چطور ؟!

به آخرین نوشته هایم فکر کردم ...به شنیدن پاسخت که شاید ظرفیت شنیدنش رو نداشتم ولی ترجیح می دادم حقیقت رو بشنوم  ...  روی برگ های پاییزی قدم برداشتم تا صدای خش خش روزگار را بشنوم .... صدایی که گاهی از قلب می آد و خبرهای  خوبی نداره ....پیش آگاهی  میده .... آماده ات می کنه برای مواجهه با اتفاق های دنیای مادی

  نیومدی ببینمت . می دونستی من منتظرت هستم ....گفته بودی که میایی ... اگر من بودم .. به خاطر اینکه تو منتظر بودی ... برای چند لحظه هم که شده خودم رو می رسوندم ... که بدونی می تونی روی حرفم حساب باز کنی ....اگه توی راه اتفاقی برام می افتاد حتما باخبرت می کردم ... که بدونی کجای قلب و زندگیم هستی( مشکل اینه که من جای خاصی در قلبت نداشتم که اهمیتی به خوشحالی و غمم ندادی )... ....  من  حفظ این رابطه رو می خواستم .... اما تو نمی خواستی  و با رفتارت اینو نشون دادی، من خودم رو فریب دادم ....

ایکاش یکبار با کلام می گفتی ..... کمتر درد داشت ....

 حتما می گی یادم رفت ... می گی :سرت شلوغ شد، فراموش کردی .....  نه ، تو حتی اونقدر به من اهمیت ندادی که یه پیام بدی ...بگی، نشد ببینمت ... این خیلی توهین آمیز ...

دلم رو  شکستی ....غرورم شکستی .... من  برات مهم نبودم، خواستی اینو به من بگی؟ ...

مگه من هیچ وقت چنین رفتاری با تو کرده بودم ؟ چرا ؟اینقدر بی ارزش بودم برات؟

بارها منو بی پاسخ گذاشتی ... بارها در جواب ناراحت شدنم... بی تفاوت رفتار کردی ....  می دونی معنی همه ی این کارها یعنی چه ؟ یعنی بود و نبودم برات اهمیتی نداره ... بارها درکش کردم ،ولی نتونستم ...باشه الان درک کردم و پذیرفتم..      ....اگرچه  بود و نبودم برات فرقی نداره ....

 شنیدم صدات رو ... .. حالت خوش بود ،صدای خنده ات می آمد، همیشه خوش باشی  ....  .... تاوان دادم ، تاوان  ظلمی که بهت نکردم.... رنجی که بهت ندادم ...

اگه جای تو بودم ،نمی گذاشتم کسی که برام بی اهمیتِ .... دچار اشتباه بشه ... یه بار ناراحتش می کردم تا بارها رنج نکشه....

آره زخمی تازه  دارم .... داره ازش خون میاد ....  نمی خوام زخمای کهنه عفونت کنه، تو که می دونستی زخمی و خسته ام   ...

جایی می فهمی چقدر بی ارزشی برای کسی که تو ذهنت،تو وجودت جای وسیعی بهش دادی 

حتما می گی حقمه، .........آره خودم خواستم، خودم نزدیک شدم ، خودم علاقمو ابراز کردم  ......

عشق  کشوند منو به سمت کسی که نمیشناختم ،ولی می خواستم  کنارت باشم ، باهات حالم خوب  بود، می خواستم مواظبت باشم، چون عشق با تو اومده بود ...غافل از اینکه تو می تونی بهم لطمه بزنی  ..... هرچقدر هم خودم رو گول زدم ،بالاخره  باور کردم ، چقدر برات بی اهمیتم ....

اره   حرفِ دل بهترِ توی دل بمونه ...چون ممکن حسی  یه طرفه باشه، ....  در نهایت موجب رنج بشه ....بهتر بیان نشه و  راز بمونه

امروز قبل از اینکه برسم به قلمروی تو، به خودم گفتم خدایی که تو رو فرستاد و منو با دیدنت دگرگون کرد و به خودم آورد و به من جسارت داد ... هست ...حتی اگه تو  بری دنیال زندگیت که حقتِ ...پس  ... گفتم فقط به خودم می تونم تکیه کنم .... از هیچ موجودی نمی تونم توقع  داشته باشم.... ............. تو رو عزیزترین نامیدم ،چون با تو ،خودم رو  پیدا کردم . ....

.... خیلی خیلی خیلی سخت ،  موقع نوشتن این مطالب بغضم رو مهار کنم ولی لازمه بشکنم ... حقیقت  را مثل جام زهری سر می کشم و از تو دور میشم  ....  ... من هیچگاه راضی به هیچ رنجی برای تو نبودم و نیستم  ....ولی تو راضی شدی به شکستن من .... آره شکستم  ... ...یادمه،در آغاز  احساسی غریب سنگینی کرد ... تاب نیاوردم و رازم پیش تو فاش شد .... بارها شکستم و باز ادامه دادم .... درک عشق سخت ِ و جانسوز اما شکر برای این تجربه ی متفاوت که لمس کردم ....اگرچه  غرورم شکست ولی تجربه ها آسون بدست نمیان ...... من در این سیر و سلوک ها خودم رو یافتم .... با خیال اینکه تو هم دوستم داری .......خوش بودم ....آن قدر که لازم بود ،نداشتی ......، شاید در خلوتت منو یه احمق ببینی که علارغم کم محلیت ادامه داد ....  مثل بقیه ... آره عشق توهم شناخت میاره،...  ولی  من  حسی رو به واسطه این خیال، تجربه کردم که شبیه بهشت بود ....و شکر برای لمس عشق .....شکر برای قدرتی که عشق به انسان میده ...برای عظمتی که به روح میده ....

شکر ...برای تمام حرفهایی که بواسطه حضورت در ذهنم جاری شد .... شکر برای بودن هایت ....... برای حسی که در خیالم تجربه کردم ......شکر برای درس هایت،  ..... به خاطر خدایی که در درونم هست و می تونم بهش تکیه کنم  و در آغوشش آرام بگیرم...

شاید احساسات من  برای تو خنده دار و احمقانه  و گذرا  بوده باشه .......ولی برای من با ارزش بود و هست.....و من  به خاطر  درک واقعیت دردناک این رابطه ، یافته های قشنگم رو انکار نمی کنم .... بله غرورم از دست رفت و من تنهام در این راه و بازنده در عشق زمینی  ...  اما هزاران حس خوب  با حضورت در من بیدار شد؛ علارغم همه ی زخمهایی که  از گذشته داشتم  و دارم ، اما کسی را زخمی نکردم .

امیدوارم روزی حسمو درک کنی ... شاید هم قبلا چنین حسی رو تجربه کرده باشی  و زخمی شدی   و دیگه هیچ زنی رو باور نداری ...

  من می رم  تا زخمامو  التیام بدم تا عفونت نکنه .... تا روزی کسی رو زخمی نکنم به گناهی ناکرده...  و از فریبِ خودم دست بردارم  و این گدایی رو تمام کنم  ... ممنون که واقعیت رو نشونم دادی.....ممنون از رازداریت...

خدانگهدارت باشه

مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:26