چقدر دوسش داری ؟

ساخت وبلاگ

سلام بیدار شدم نرمش کردم ، همانطور که نرمش می کردم تامل کردم به اتفاقات اخیر ... به خودم که خدارو شکر روز به روز محکمتر میشم . از همه ی آدمهایی که کمکم کردند تا امروز این نگاه رو به زندگی داشته باشم متشکرم . آمدم توی اتاق چشمم افتاد به دختر توی آینه ... ناخوادآگاه نشستم و نگاش کردم .. می خواست حرف بزنه اما با چشاش...

هنوز موهاش خیس بود  ....چشاش برق میزد ... گونه هاش بدون رژ گونه  صورتی بود..بید مجنون موهاش با نسیم گرم سه شوار به رقص در آمد ...

به صورتش نگاه کردم چقدر دوستش دارم به خاطرات چند سال قبل از دیدنت برگشتم ..اصلا نمی دیدمش توی آینه ...

من انقدر حالم بد بود  که نمی دیدمش ...  اگر می دیدمش  هم محلش نمی گذاشتم ... مثل همونی که لهش کرده بود .... چقدر بهش بد کردم  .... حالا وقتی نگاش می کنم می خوام در آغوشش بکشم و بگم منو ببخش .... چی شد .. به نظرم خوشگل شده ... بعد از دیدن تو چه اتفاقی در وجودش افتاد ..... الان خودشو دوست داره میشه اینو تو چشاش دید ... انگار با شمشیر عشق حجامت شده . چشاش برق می زنه ... پوستش می درخشه ... هنوز وقتهایی که آزارش میده .. صورتش بی فروغ میشه ... ولی زیاد تو غم گیر نمی کنه ...امیدوارم از طوفان ها به سلامت بگذره ....  عشق باشه و عشق بده  چه اتفاقی افتاد بعد از دیدن تو ؟  جهانش زیر و رو شد ...   ...  چیزی در وجودت به آتشش کشید ... مثل ققنوس مرد و متولد شد .... میگه شناخت زیادی ازت نداره  ....اما گمان می کنه  زخمی داری ..... زخمی که گاهی عفونت می کنه ...... میگه  جای زخمت رو نشونش ندادی ...... چرا  نمیگذاری برات مرهم بگذاره .......... می تونی بهش اعتماد کنی.. تمام تلاشش رو برای مداواش می کنه .. رو زخمت  نمک نمی پاشه .... اون تو دشمنی هم بی انصاف نیست چه برسه تو دوستی ،تا حالا به دوستاش زخمی نزده  ......  هم آتش ِ و هم آبِ.... میگه خیلی دوستت داره ... تو هم دوستش داری ؟

مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:26