مریضی روان تنی

ساخت وبلاگ

چهارشنبه شب دوستم حالش بد شد ، باید عصر  می رفت جلسه ای ، بعد از برگشتن می دونست چیز خوبی در انتظارش نیست ، از اضطراب دلش درد می کرد . وقتی رسید ، دید با برج زهرمار روبرو شده ، خلاصه کار به جایی رسید که قلبش درد گرفت ، می دونست درد روحِ که اینطوری خودنمایی می کنه ولی باز نگران شد ، رانندگی براش سخت بود ولی ماشین رو راند و خودش رو رساند بیمارستان، وقتی برگشت دید همسرش خواب ِ ... و چقدر احمقانه است مردی که ادعای تعصب داره ، همراه همسرش ساعت ۱۱ شب نمیره  دکتر . البته تعارفی کرد ولی وقتی کسی خودش مریض می کنه،  بودنش هم حالت رو بدتر می کنه به خصوص آدمی که همراهتِ به زور آمده باشه ، نبودنش بهترِ .... دوستم نگران بود فردا بهش تهمت نزنه .... وگرنه از تنها رفتن وحشتی نداشت ...می تونست به دوستش زنگ بزنِ ولی شوهرش به اون دوستش حسودی می کنه .... تنها رفت  و برگشت ...وبه خودش گفت این روزها تموم میشه ...

مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:26