از دوریت پژمرده ام

ساخت وبلاگ

دیروز عصر حال بدی داشتم .... مثل آدمی که به هیج جا وصل نیست . با دوست عزیزی تماس گرفتم ...حرف زدم همش بهونه است .... تو که باشی... هیچ چیز نمی تونه ناراحتم کنه ......اما از همه چیز گفتم به جز تو ( این راز بین من و تو ).....  این روزها بیش از همیشه فکر می کنم به تورمی و آینده ی
نامعلومی  که مثل طناب دار داره تنگ تر میشه ... به ادمهایی که توی زباله ها دنبال غذا می گردند . بارون که می آد فکر آدمهایی که سقف مناسبی ندارند ، نمیگذاره از صدای بارون لذت ببرم ..... به امیدهایی که از سختی روزگار نا امید میشن ... به دوستم فکر کردم که می خواد راهشو جدا کنه و محکوم به تحمل و هرچه شرایط اقتصادی سخت تر بشه ، رویاهاش دورتر میشه .... چشمام نتونست بار ذهنم رو تاب بیار، ناچار شروع به باریدن کرد.... پاشدم چاره ای نبود ... تو هم نبودی که کلمات مجازیت توی ذهنم طنین انداز بشه  آرومم کنه...

این روزها ندارمت حتی  حضور مجازیت رو هم دیگه ندارم ، حصرم رو تنگ تر کردند ...دلخوش بودم به حضور مجازیت  ...... .. خوش بحال اونا که هر روز می بینند تو رو  ... چه انرزی می گیرن از دیدنت ....می دونم دارن خودشون رو به اب و آتیش می زنند برای بردن دلت  .... امیدوارم تو هم مثل من بشی .... هیچکس جز من به چشت نیاد ... اگه همه ی مردهای دنیا بخوان دلو منو ببرن ، فایده ای نداره ...مهرت و یادت را در قلب، ذهن و روحم امضا کردی ...

دورم و از  دوریت پژمرده ... مثل گلی بدون اکسیژن و اب .... دلتنگ عطرتم ، دلتنگ صدات ، دلتنگ تماشای صورت و گرمای حضورت...

مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 16:26