صبح از خواب بلند شدم ، نماز خوندم ،دختر توی آینه رو دیدم که دوش گرفته، موههامو خشک کرد ، کرم مو زد و با سِشُوار خشک کرد وقتی نسیم گرم به موهای خیسش خورد ، مثل موج دریا مواج شد و موهاشو بالا بست و مختصر آرایشی کرد . حالش بهتر شده بود ولی خوب خوب نبود . چشمای براقش سوسو می زد.....ایکاش تو آینه تو رو می دیدم که بازوان محکمت رو دورش حلقه کردی و اون برگرده و ببوسدت .....امیدوارم چنین روزی رو ببینم ...
مهمانی...برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 126