می دونی سالهاست می خوام یه وبلاگ داشته باشم ، حالش نبود . « تو » باعث شدی بنویسم .
باعث شدی خودم رو بیاد بیارم یادم بیاد من یک زن هستم با هزاران نیاز سرکوب شده. چون تو خوب بلدی مرد باشی.
می دونم یه خیال قشنگی ؛ می دونم از دنیای ذهنم آوردمت و نشستی تو کنج تنهای دلم .در کنج تنهای دلم چنان جا بازکردی که قلبم تاب نیاورد .
دلم برای خالی وجودم سوخت . وقتی عواطفم اینقدر آسیب پذیره، اسب احساس به سرعت می تازه
چطور این همه خلا در وجودم داشتم و نمی دونستم. با یک توجه و ارتعاش کوچک دل باختم و تمام تنهایی هامو باهات قسمت کردم
و نتوانستم احساسم را کنترل کنم و احساسم به تاخت رفت. شناختی از تو نداشتم و ندارم .در تو چه چیز مرا چنین مجنون کرد و دل بستم .؟
مهمانی...
برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 152