قلبم باور کرد دوستش نداری ...

ساخت وبلاگ

دمدای صبح از خواب می پرم .. نا آرومم این روزها ...

ساعت رب به ۷ دوش گرفتم تا سرحال بشم.. خیلی موثر نبود .چون باربچه ها سروکله زدم .

بچه ها رو رسوندم. چند روز پیش بعد از کلی درگیری ذهنی و فیزیکی بالاخره اون حرفهای لعنتی رو از دهنش شنیدم و حسابی بهم ریختم . بیماری التهاب روده که ریشه در اضطراب ها وتنش های روحی شدید داره و سالها کنترلش کردم بیدار شد و من ورم کردم...

نکته جالب اینکه بعد از اینکه یاوه گویی چند تا از همکارام رو به من گفت ، آروم گرفت ... بعد لز انتقال تنش ها و سم های ذهنش چطوری مساله حل شد ؟ این آدم سمی از اینکه حالم خوب باشه ،درد می کشه ...

و میون این همه درد و فشار روحی ، آدمی که جونم رو براش می دادم ،آدمی که همیشه براش بهترین ها رو خواستم و لبخندش آرزوی منه ، از من رو برگردوند... چرا ؟

توضیح می داد می گفت صلاح اینه ..

می گفت تو در شرایط خاصی هستی .. من مجبورم دور بمونم ..

یا می گفت، نمی خوام حضور من تاثیری تو تصمیمت داشته باشه ..‌چون من نمی تونم بعدها نقشی در زندگی ات داشته باشم. شاید تلخ بود ولی به خودم می گفتم دمش گرم ... برام ارزش قائل شد و این حرفهای سخت رو به من گفت ...

آدم برای کسی که براش ارزش قایله توضیح می‌ده، در بی خبری نمی‌گذاردش..

اگه جای ما عوض میشد ، من مثل اون در بی‌خبری رهاش نمی کردم و ازش رو بر نمی گردوندم ..

بهش توضیح می دادم و دور می شدم ...

اینقدر سخته برلی زنی که بارها به احساسش اعتراف کرد ، توضیح می دادی اصلا می گفتی مواطب باش ، تو آلان زیر ذره بینی ...

دلم از تو بیش از همه شکست ... هیچ اهمیتی برات نداشتم که اینجوری دور شدی ؟ بی توضیح ؟

می گفتی در این موقعیت لازمه دور باشی، من درک نمی کردم ؟

من کی خواستم به تو صدمه بزنم که الان بخوام ؟.. اگه من رو خبردار می کردی ... خودم دور می موندم تا مبادا از من به تو آسیبی برسه ..

میای و رد می شی از سلام و خداحافطی هم پرهیز می کنی ...

دلیلش چیه ؟ به ویرانی و شکستن من فکر نکردی ؟ من اینقدر در شناخت تو اشتباه کردم؟

. اصلا عشقم به تو به کنار ... دوستی و آشنایی ما حرمت نداشت ؟

من ارزش بک جمله توضیح دادن رو نداشتم ؟! رفتم آخرین مطلبی که برات فرستادم رو خوندم. اونجا نوشته بودم به قلبم بگو دوستش نداری باور نمی کنه ، حالا فهمیدم، پاسخ منو با کم محلی دادی ؟

با این رفتارها می خواستی به قلب من ثابت کنی که دوسش نداری ... باشه خوب فشرده اش کردی ... صدای شکستنش رو شنیدم .... باور کرد که دوستش نداری ...ولی من همیشه دوستت داشتم و دارم .

به دلایل زیادی ،.تنش های ما زیاد بود .

خیلی کم حرف زدی ، همیشه سکوت کردی .در مقابل پرسش های من

سکوت های کشنده ی تو .. قلب منو تکه تکه کرد ... من مدام با خودم خرف زدم ... پرسیدم و حدس زدم و پاسخ دادم و تکرار و تکرار ...

گاهی که میای و بی تفاوت رد میشی به‌زور اشکم رو کنترل می کنم ...قلب من تاب بیار این درد رو ...طاقت بیار این روزهای سخت و جانکاه رو ... من به چشم خویش دیدم جانم می رود ....

آره روحم هم درد می کشه ، همراه قلبم ..... قلب آدم عاشق که پرمرده بشه، مثل مرگ ِ ... من خزان قلبمو دارم می بینم ...

من روزی خوب میشم ؟ چشمای من بار می توننه بخنده ؟

قلب من یه روزی می تونه گرم بشه ؟

نمی دونم .... فعلا نمی دونم ....... لازمه رو قلبم مرهم بگذارم ...

شور زندگی رو پیدا کنم در خودم ...

چشمام هم برقش رو از دست داد...

من عاشق برق چشای دختر تو آینه بودم ... او هم مدتیه پیداش نیست ..

دلم برای رقص و لبخندش تنگ شده ...

مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 19:25