چه حقایق دردناکی آشکار شد ، حالا درک می کنم سردی و بی تفاوتی را ... تو شنیدی زمزمه ها را و به من هشدار ندادی ...
شبیه آنها که بیماری واگیردار دارند . تا من ورود می کنم خارج میشی اگه تنها باشی ... نگران نباش بعد از این اگر جایی تو تنها باشی ، من ورود نمی کنم ...
چه دردی کشید این روزها قلب من ... از یاوه گویی آنها که تو خوب میشناسی و به تو نزدیکند .
بر من بسیار سخت گذشت و تو تنها خواستی دور و در امان باشی ..
آزمون سختی بود ، خیلی ها مردود شدند
از تو توقعم بیش از بقیه بود . برای هنه با مرامی من چه کردم که مستحق این همه کم محلی هستم.
. چقدر دلم از تو و واکنش هات شکسته ....
مهمانی...برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 76