پیاده روی

ساخت وبلاگ

کنار پل از همراهانم جدا میشم و از خیابان عبور می کنم وارد پارک میشم از مسیر حرکت دوچرخه عبور می کنم ساعت ۸ شب ِ از امتداد رودخانه آرام قدم میزنم . تابلوی برج معروف شهر خودنمایی می کنه ... آرام پیش میرم ابن روزها درد زیادی را در کمرم تحمل می کنم . ابتدا با درد به‌آرامی راه می رم، رفته رفته درد جسمانی رو فراموش می کنم و سکوت و آرامش پارک منو می بره به اتفاقات این چند وقت اخیر ...

صحنه هایی که ذهنم عکس گرفته ... واکنش مرد جلوی آسانسور! مردی که .... بگذریم... حرفی نمانده ... من پیش خودم شکستم... خواست منو بشکنه! من بهش این فرصت رو دادم.

چه طور تحقیرم کرد! خواست تا بی خیالش بشم . موفق شد .نا امید شدم ازش ، دلم شکست.

دیگری با اختلال کنترلگری ادعا کرد دوستم داره ؛ زمان خواست و علارغم میلم بهش فرصت دارم ولی باز خراب کرد... البته اعتمادی بهش-نبود ، فقط شرایط مجبورم کرد به توافق اجباری ...

می خواست جیب منو بزنه ، مرد ِ پیمار

خلاصه به قدم ردن ادامه دادم. پارک پر ازسگ بود .اون سمت رودخانه قبرستان رو دیدم با چراغ های روشن ...

محیط خوبی داره این پارک ، کسی مزاحم کسی نمیشه...

+ نوشته شده در شنبه پنجم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 21:0 توسط رها  | 

مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 17:52